برهانبرهان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

اندر احوالات گل پسر و مامانش

خال روی لپ پسرکم

به لطف خدا پسرکم داره بزرگتر و مهربونتر و بامزه تر و شیطون تر و همه ی چیزای خوب با پسوند تر میشه... خیلی چیزا می خواستم بنویسم اما انگار همشون از یادم رفته... خب این روزا حسابی سرم شلوغ بود چون چند وقتی بود که نتونسته بودم برم کلاس زبان و نتیجه این شد که بعد از جند هفته دوستم پیام داد که خودت رو زود برسون... ما هم تندی رفتیم کلاس و معلم عزیزتر از جان هم لطف کردن و یه عالمه برگه دادن به ما که برو اینا رو تا 2 شنبه انجام بده چون مدیریت تصمیم گرفته که امتحان نگیریم ، حالا چند شنبه است ..بله 4شنبه ... قیافه ی من در اون لحظه دیدنی بود. آخه من با یه بچه تو بغل چه خاکی بسر کنم ، از شانس من شوهری هم این روزا همش سرکار، خلاصه جون دلم که شم...
22 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

طبق معمول شوهری سر کار تشریف داشتن  و من و پسری هم حسابی امروز زدیم تو سر و کول هم... (هاهاها ... حسابی لهجه ی جنوبیم رو بنمایش گذاشتم )  امروز برای اولین بار پسرکم رو بتنهایی حموم کردم... با موفقیت کامل   یکم هم با هم آب بازی کردیم، خلاصه اوقات خوشی با هم داشتیم. بعضی وقتها یجوری با محبت نگام می کنه احساس می کنم واقعا دوسم داره و می فهمه... قربونش برم   انگار هر چی قربون صدقه اش برم بازم برام کمه... ای رودوم   این چند روز یکم فکرم مشغول و ناراحت بود، یه حرفایی بعضیا که نمی دونم کین می زنن که آدم رو واقعا ناراحت می کنه، اما چه میشه کرد باید گذاشت و گذشت....      پ.ن : پسرک عزیزم...
13 ارديبهشت 1393

آرام دل مادر....

آرام جانم ... دل آرامم... پسرک عزیزم ، همه کس من تویی... جان و روان من تویی...  نو آرامش قلب مادری .. امیدوارم همیشه برقرار و شاد و تندرست باشی فرزندم... امروز پسرکم با زبون بی زبونی با من حرف میزد... خیلی امروز پسر خوبیه، البته همیشه پسر خوبیه.. امشب با باباش پسری رو حموم کردیم... بچه ام عاشق حموم کردنه  بنظرم این روزا  بیشتر با ما ارتباط برقرار میکنه ، همش دوست داره باهاش بازی کنیم و حرف بزنیم. من که اندازه ی همه ی عمرم تو این چند ماه وراجی کردم.  دیروز چندتایی عکس جدید از عزیز دلم گرفتم که حتما می ذارم تو وبلاگم...    پ.ن: فرشته ی آسمانیم تا همیشه عاشقتم مامانی... ...
8 ارديبهشت 1393

عمو فیتیله ای ها...

پسزکم صبح ها که از خواب پا میشه خیلی خوش اخلاقه. امروز صبح زود که بیدار شد، بعد از خوردن شیر یه کم با هم بازی کردیم، عاشق بازی کردنه، خلاصه بعدش کنار هم دراز کشیدیم و یه چند دقیقه بعد  آروم خوابیده بود. این اولین باره که این طوری می خوابه... قربونش برم  امروز جمعه بود و من و پسری با هم عمو فیتیله ای ها رو نگاه کردیم. انگار خوشش اومد. با دقت نگاه می کرد.  چقدر برنامه ی شادیه. خیلی آهنگ های قشنگی می خونن. دستشون درد نکنه. امروز همسری سرکاره و بیرون هم حسابی داره بارون میاد. من و برهان هم توی خونه زندانی شدیم. من همیشه عاشق بارون بودم، هنوز هم خیلی دوست دارم اما بعضی وقتا اینجا زیاد بارون میاد...البته امروز واقعا ...
5 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

 2 تا 3 روزه که تصمیم گرفتم یه وبلاگ برای خودم و نی نی  باز کنم، که خدا رو شکر امروز این مهم به سرانجام رسید....  این روزا پسرم حسابی بدخلق شده بود، خب البته 2 روز پیش نوبت سوم واکسن هاش رو زدیم. خدا رو شکر زیاد گریه نکرد. فقط یه کوچولو تب کرد.  امروز یه کشف بزرگ کردم..... فکر کنم اقا پسرم داره صاجب 2 تا دندون خوشگل و کوچولو میشه... هورااا البته خیلی نق میزنه... منم دلم حسابی براش میسوزه... قربونش برم ، عزیز دل مادر   ...
5 ارديبهشت 1393
1